شخصیت کلاسیک: به خورشید

شخصیت کلاسیک: به خورشید
Adobe Stock - Juergen Faechle
اگر خرده هایی وجود دارد. یک شخصیت کلاسیک

"امیدوارم پدر به زودی به خانه بیاید." صدای پسر نگران به نظر می رسید.

عمه فیبی که با کتابی در اتاق نشیمن نشسته بود، گفت: «پدرت حتماً عصبانی خواهد شد.

ریچارد از روی کاناپه ای که نیم ساعت گذشته در آن نشسته بود بلند شد و با خشم در صدایش گفت: "او غمگین خواهد شد اما عصبانی نخواهد شد." بابا هیچوقت عصبانی نمیشه... اومده!» زنگ در به صدا درآمد و او به سمت در رفت. آهسته برگشت و ناامید گفت: اون نبود. 'او کجاست؟ آه، اگر او بالاخره می آمد!

عمه‌اش که فقط یک هفته به خانه آمده بود و بچه‌ها را دوست نداشت، گفت: «شما نمی‌توانید صبر کنید تا بیشتر دچار مشکل شوید.»

پسر با عصبانیت گفت: «فکر می‌کنم خاله فیبی، دوست داری پدرم مرا کتک بزند، اما تو این را نخواهی دید، زیرا پدر خوب است و من را دوست دارد.»

خاله گفت: «باید اعتراف کنم که کمی کتک خوردن به دردت نمی خورد. اگر تو جای فرزند من بودی، مطمئنم که نمی‌توانستی از او دوری کنی.»

زنگ دوباره به صدا درآمد و پسر از جا پرید و به سمت در رفت. او فریاد زد: "این پدر است!"

آقای گوردون با مهربانی به پسرش سلام کرد و دست پسر را گرفت. اما قضیه چیست؟ شما خیلی غمگین به نظر می رسید."

«با من بیا.» ریچارد پدرش را به داخل اتاق کتاب کشاند. آقای گوردون نشست. او هنوز دست ریچارد را گرفته بود.

"نگرانی پسر؟ بعد چی شد؟"

وقتی ریچارد به چهره پدرش نگاه کرد، اشک در چشمانش جمع شد. سعی کرد جواب بدهد اما لب هایش می لرزیدند. سپس در یک ویترین را باز کرد و تکه های مجسمه ای را که تازه دیروز به عنوان هدیه از راه رسیده بود بیرون آورد. آقای گوردون در حالی که ریچارد خرده ها را روی میز گذاشت، اخم کرد.

با صدایی بدون تغییر پرسید: "چطور این اتفاق افتاد؟"

"من توپ را در اتاق پرت کردم، فقط یک بار چون به آن فکر نکرده بودم." صدای پسر بیچاره غلیظ و لرزان بود.

آقای گوردون مدتی نشسته بود و تلاش می کرد خود را کنترل کند و سعی داشت افکار پریشان خود را جمع کند. سپس با مهربانی گفت: «چی شده، ریچارد. خرده ها را بردارید. من به اندازه کافی در مورد آن گذرانده اید. من هم شما را به خاطر آن تنبیه نمی کنم.»

"ای بابا!" پسر پدرش را در آغوش گرفت. "تو خیلی شیرینی." پنج دقیقه بعد ریچارد با پدرش وارد اتاق نشیمن شد. عمه فیبی به انتظار دیدن دو اخم نگاه کرد. اما آنچه او دید او را شگفت زده کرد.

او پس از مکث کوتاهی گفت: «خیلی مایه تاسف است. «این یک اثر هنری نفیس بود. حالا یک بار برای همیشه خراب شده است. من فکر می کنم که ریچارد بسیار شیطنت آمیز است."

آقای گوردون به آرامی اما قاطعانه گفت: "ما موضوع را حل کردیم، خاله فیبی." "یک قانون در خانه ما این است: هر چه زودتر زیر آفتاب برو." در آفتاب، هر چه زودتر؟ بله، این در واقع بهترین است.

کاراکترهای کلاسیک از: انتخاب داستان برای کودکان، ویرایش: ارنست لوید، ویلر، میشیگان: بدون تاریخ، ص 47-48.

اولین بار در آلمان منتشر شد پایه محکم ما4-2004.

Schreibe einen Kommentar

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

من با ذخیره و پردازش داده های خود مطابق با EU-DSGVO موافقت می کنم و شرایط حفاظت از داده ها را می پذیرم.