رهایی ملایم: پروانه ای که می توان نجات داد

رهایی ملایم: پروانه ای که می توان نجات داد
Adobe Stock – کریستینا کونتی

داستانی زیبا که می تواند طبیعت خدا را به کودکان بیاموزد. نوشته آلبرتو و پاتریشیا روزنتال

زمان مطالعه: 3 دقیقه

اخیراً در یک جمعه تجربه فوق العاده ای داشتیم. سپس سبت را با خوشحالی آغاز کردیم. چی شد؟ از در بالکن پروانه ای را دیدم که به طرز عجیبی روی زمین تکان می خورد. بیرون رفتم و خم شدم تا ببینم با تارهای عنکبوت چسبناک دست و پنجه نرم می کند. آنها تهدید کردند که یکی از بال های آن را نابود خواهند کرد. ناحیه ای از آنتن های ظریف نیز تحت تأثیر قرار گرفت. حیوان کوچک به احتمال زیاد نمی توانست خود را آزاد کند و مطمئناً خواهد مرد.

می خواستم کمک کنم، اما پروانه روی زمین تکان خورد و نگذاشت به آن برسم. سپس یک نفر با من تماس گرفت و من مجبور شدم برای چند لحظه محل را ترک کنم. وقتی برگشتم با نگرانی دنبال موجود کوچولو گشتم. او آنجا بود! کمی خسته تر. اما او زنده بود!

در مقابل او زانو زدم و به درگاه خدا دعا کردم: "خداوندا، خواهش می کنم، دستی بسیار استوار به من بده و بگذار پروانه آرام رفتار کند! کمکم کن تارهای عنکبوت را از او پاک کنم!» سپس با احتیاط دست به کار شدم. تارها را گرفتم و با دقت شروع به برداشتن نخ ها از بال آسیب دیده کردم. و اینک پس از یک بال زدن اولیه، حیوان کوچک کاملاً آرام بود! پروانه ناگهان متوجه شد که راهی برای او وجود دارد.

فوق العاده بود! مانند بیماری که به پزشک خود اعتماد دارد، او اکنون با آرامش منتظر آنچه در پی خواهد آمد بود. شگفت زده شدم و عمیقاً متاثر شدم. کاملاً غیرمنتظره توانستم حضور خدا را در این حشره زیبا تشخیص دهم. این باعث شد خودم خیلی ساکت شوم. با دقت و با احتیاط زیاد جلو رفتم.

این زمانی بود که همسرم پاتریشیا به صحنه پیوست. او تعجب کرد زیرا در ابتدا فقط من را از پشت می دید. اکنون با هم آزادی آرام زندانی کوچک را تجربه کردیم. کم کم این ماده کشنده از بین رفت. یک پروانه چقدر ظریف است!

بالاخره بال آزاد شد. حالا سر! یک بار دیگر دعا کردم که خدا به من کمک کند تا احساسات حساس را زخمی نکنم. پروانه احساس کرد که اکنون موضوع آزاد کردن حسگرش است. و ببین، انگار می‌خواست کمک کند - که در واقع همینطور بود! - او خودش را در جهت مخالف هل داد در حالی که من سعی کردم به آرامی نخ را بکشم. به نظر می‌رسید که دو نفر دو طرف یک طناب را در حال کشیدن دو طرف مقابل یکدیگرند. با این تفاوت که حس کوچکی در مقابل چشمان ما دراز شده بود که هرگز در زندگی او پیش نیامده بود.

بعد آخرین نخ چسبناک باز شد! پروانه آزاد بود! اما آیا او سالم مانده بود؟ ما خیلی هیجان زده بودیم. او فقط برای یک لحظه در مقابل ما بی حرکت ماند، سپس به هوا برخاست و با خوشحالی بال بال زد. ما خیلی خوشحال بودیم! توصیفش سخت بود.

»خوب پرواز کن پروانه عزیز! خدا تو را به طرز شگفت انگیزی آفرید! او شما را آزاد کرده است! باشد که او همیشه شما را حفظ کند!»

"خداوند برای شما خواهد جنگید و شما ساکت خواهید بود" (خروج 2:14,14).

Schreibe einen Kommentar

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

من با ذخیره و پردازش داده های خود مطابق با EU-DSGVO موافقت می کنم و شرایط حفاظت از داده ها را می پذیرم.